Tuesday, November 01, 2005

دل من و خانه ی تو

دلم تنگ است ، دلم برای نفس کشیدن تنگ است
نفسی که چون فرو می رود ، ممد حیات است و چون بر می آید مفرح ذات

ذاتی که پاکی آن بالاتر است و روح آن سر افراز تر

و سر افکندگی اش از سر نموری خانه ی توست
، خانه ای که روی بند های آنهاست
خانه ای که دل بزرگ من در آن تنگ است

حیاتی ما و مماتی تو هیچ نیست به جز سایه ای که چراغ امیدمان به زیر نومیدی ها دارد
...
ولی خانه ی من به دنبال جایی است برای دلی بزرگ

ای نمور خانه
تو سر افکندگی را تاج بر سر ذاتم نهادی
یادت بماند که چند ذات از من گرفتی
.. و نفس در سینه ام خشکاندی
یادت بماند که در دل من هیچ گاه خانه ی تو جایی ندارد
دل من یکی خواهد ولی در خانه ی تو بیش از هزار اتاق خالی است
ولی چه کنم که دل بزرگ من در خانه ی تو تنگ است

0 Comments:

Post a Comment

<< Home