Twilight

Tuesday, August 09, 2005

کهن عشقانی که می بارید گاهی کهن بارانی به رویشان خشکید
خشکید و بنفشه هایش دیگر نرویید
زمانی بگذشت و خاکش زیر هزاران پا رفت ولی حتی جفت چشمی او را نظاره نکرد

اینک اما با فریبشان آن ها جفت چشمانشان را فروختند به مردانی که هیچ نکردند و با آن خاک روی بنفشه های عشق را فرسودند
کهن عشقانشان را لگد مال کردند و به رویش بنفشه های مصنوعی کاشتند و با تخیلشان پروراندند و با دیده شان پرستیدند

Thursday, August 04, 2005

BOOK

می خوام از یه کتاب به نام چطور کفر مامان رو در بیاریم
! بنویسم می دونین این کتاب چیز مهمی نداره ولی به خاطر این ازش خوشم اومد که خودم توی بچگی این کارها رو می کردم

مخصوصا این چیزایی رو که انتخاب کردم

!!!!!!!
نذار کسی سرت شیره بماله غذای توی بشقاب مامان و بابا خیلی خوش مزه تر از توی

بشقاب خودته
حواست جمع باشه که صدات توی اتاق باید از همه بلند تر باشه


نه همیشه یعنی شاید مگه این که با صدای بلند گفته بشه


هر حرفی رو مامان میگه بی تربیتیه یادت بمونه تا بعدأ ازش استفاده کنی


وقتی یکی می گه جلوی بچه نمی شه حرف زد حواستو حسابی جمع کن


هر کاری که کردی بنداز گردن هم بازی خیالیت؛ مامان به قوه ی تخیل تو افتخار می کنه


چرا؟ سوال قشنگیه هر وقت مامان چیزی بهت گفت ازش بپرس چرا وقتی جواب بپرس این بازی می تونه ساعت ها ادامه پیدا کنه


اگر کسی که دوستش نداری می خواد تو رو بغل کنه ؛خودتو بکن مثل چوب خشک


اگه مامان تنبیهت کرد و گفت باید یه گوشه ای بنشینی یه مداد شمعی توی دستت قایم کن تا بعدأ حوصله ات سر نره


وقتی مامان می پرسه چه کار داری می کنی همیشه بگو هیچی مامان جونم